امیرعباسمونامیرعباسمون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

☂عزیزکم امیـــــــــــــــرعباسم یه قطره از بهشت☂

خواهی رسید...

  تو خواهی بارید لحظه ای که از آسمان خدا نگاهم را بپذیرد و اولین قطره ام بر دست من خواهی چکید بهار عمرم خواهی شد درتو خواهم زیست درتو به صبح خط کشی شده زندگیم رنگ خواهم داد توبرمن هوای رهایی را خواهی آموخت برای تو مینویسم عمر یک دانه ام تویی که از راه خواهی رسید ودر من اتراق میکنی ومن با نفسم تورا فارق میشوم وتو از جان من به چشمان من میرسی و میشوی دردانه دو چشم من وچشمه... وهردو عاشقانه تورا زندگی میکنیم... آسمان زندگیم روزی از غرش باران به تمام شهر سور میدهد ومن زیر باران با لباس احساسم به نماز شکر می ایستم... تودر راهی وخواهی رسید با اولین باران.... ...
12 شهريور 1392

قدمهای صورتی

نازکم تمام تو زندگیم وجوانه زندگیم بیا و با قدمهای شادت از این همه رنج تنهایی                   رهایم کن... همه حرفم را به عشق دل کوچکت قورت میدهم فقط بدان کوه غمم                 تورا ندارم ومادر هم کنارم نیست کاش بود ودعوایم میکرد سرم غر میزد دور است                ازمن و زندگیم دور است وشایدهم بهتر که اگر نزدیک بود از غصه ام غصه دارترازمن           &nbs...
12 شهريور 1392

التماس دعا...

آقای مهربونم من که رو سیاه توام مهربونم دستای بارون زده خیلی از مادرا واسم بلند شده تو خودت شاهد همه عمر من بوده ای اگر خوب یا بدم به تو مولایم دل بسته ام... بارانم را ببار بر سرم من چشم انتظارم... مولایم تورا به نام مادرت مادریم کن ... چقدر شرم دارم مولا از خواستن آخر من روسیاه توام...همه سر سفره عقد می گویند با اجازه بزرگترها بله اما آقا من با اجازه شما بله را گفتم که بزرگی بالاتر از شما نبود در آن جمع ... به تنهاییت قسم مولایم تنهای تنهایم... مصلحتم میشد کنیز بارانی شما باشد آقا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اللهم کل لویک الفرج ...
9 شهريور 1392

آرامم میکنی...

تپش نبض متنم وقتی از تو میتپد آرامم میکند گویی تمام پرده های ابهام کنار رفته اند وسوسوی بادی روح نوازاز هوای آسمان تو می آید میخورد به صورتم...دلم مطمعن است مامانی اما پر التماسم تا بیایی. من آرامم از امید به آمدنت چون هرچه از زندگی خواستم تماما با زحمت بود عشقم را دانشگاه را شروع زندگی را... و حالا تورا...فدای چشمهای زیبایت که هنوز زمینی نشدن حتی نگاه نیامده ات تسلای دلند... وتوآرامم میکنی وخدا خودش آرامم میکند و اطرافیان بویژه دوستای جونم تواین وب...از حالا برایت خدارا شکر میکنم تو آرامشم تو پهنای زیبایی وسعت نگاهت را می ستایم... ...
9 شهريور 1392

خدا به دلداریم آمد...

سلام قطرکم...پنجشنبه ٧ شهریور٩٢ پشت درب آزمایشگاه ناامید وخسته وتنها وغمگین نشسته بودم بغض  بودم وآه بودم و رنج نبودن از تو بارانکم اما یک آن نظرم به مانیتورtv خورد انگار برای دل من میخوند چیزی از امید وتوکل به خدا برنامه گلبرگ بود که قبلش موسیقی وبعد تلاوت قرآن است.حتی آیات انتخاب شده از توکل بود وصبر صفحه 434 قرآن کریم...آبی روی آتش دلم ریخته شد انگار خدا خودش بی واسطه آمد کنارم نشست ودلداریم دادآرام شدم و واقعا لبخند زدم رفتم طبقه پایین بیمارستان وجواب منفی را گرفتم ودر سالن نشستم تا چشمه بیاید دنبالم... خاله نازی وخاله فرشته ی بابایی ازمشهد برگشته بودن و آمده بودن کرج خونه پدر بابایی ماهم رفتیم به دیدنشان خیلی خوش...
9 شهريور 1392

بیا ونذر مشهدم باش

  اونقدر درب خونت رو میزنم آقا تاکه حاجتمو بدی ودل چشمه هم مثل دل من هوای بارون بکنه فقط تو  میدونی آقا تو دلم چی میگذره من میدونم بدم ولایق لطف تو نیستم ولی آقا بازم عنایتی کن وچشمای  معصومی رو وارد خونه عشقمون کن من نذر کردم آقا اولین کوتاهی موهای نازش تو شهر غریب تو باشه نذر کردم به وزن موهاش ..............تقدیم حرمت کنم.آقا مسکینت رو بپذیر آقا به اشک غربتم قسمت  میدم دلموآسمونی کن بارانکم واسه اومدنت توهم دعاکم عزیزکم من دستم خالیه واسه پذیراییت اما جون میزارم زیر پاهات چشمامو میبخشم به قدمات بیا نازکم بیا تا دربغلم تورا درصحن قطعه ای از بهشت بچرخانم بیا تو نذر مشهدم باش وبیا.... ...
6 شهريور 1392

فرشته من از سمت شما آقا...

  آقای مهربونیا فدای آسمون حرمت فرشته من کی میاد تو بغلم کی دلش میسوزه به حال غربتم؟ آقا دلم بازم گرفت چشمه دلم بازم گرفت بخدا دلم از سنگ نیست هوای بهشت رو کردم  هوای گریه داره دلم حق من رو تو میدونی آقا شاید حق من نباشه مادر شدن ولی...چه کنم بادلم... آقا عنایتی کن... ...
6 شهريور 1392

عزیزکم قطره بارانم ببار..

 درتو پایانی نیست ببار وتطهیرم کن ببار وآغازم باش میان خشکی فاصله های آهارزده میخکوب غم وتنهاییم مامانی ببار وآرام کن سایه کشیده روی حسم را ببار تنشه بوییدن تن پوش آبیت مانده ام تورا از کدام سمت جز آسمان بجویم بارانکم سوسوی این تنهایی دارد میشود سوهان جان بگو توراببارد برمن خدایی که شرمنده لطفش مانده ام بیا مطهره ام بیا آه شبهای بغض آلودنشسته بر تنم تنم حوصله زمین را درک نمی کند گنجایش مادرانه میخواهم بارانکم از طلوع صبح به غروب دغدغه میخواهم بارانکم برمن ببار تا به تو بگویم این دل از وسعت حضورت بی منتهاست نازکم...   ...
4 شهريور 1392